هدیه ای از طرف خدا

عکس تولد یک

جوجوی مامان شرمنده انقد دیر به دیر میام .ببخشید عکسات تو لب تاب باباییه و اونم نمیذاره که فلشمو به لب تابش وصل کنم اخه برا من منبع ویروسه اما حتما عکساتو برات میذارم
1 آذر 1393

تولد یک سالگی جیگر مامان

عزیزم ! یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ! از این پس همه چیز تکراریست نازنینم النای عزیز تر از جانم همه ی امیدم شیطون من شیرین من تولد یکسالگیت مبارک دخترم ان شا الاه که هزار سال زنده باشی و سالم وخوشبختو عاقبت بخیر باشی الهی که من دورت بگردم که یکساله مونس من و بابایی شدیو با وجود همه شیطنت هات یه لحظه دوری ازت درداوره. النا جونم از اونجایی که کرج بودیم و تو هو همونجا بدنیا اومده بودی تولدتو همونجا خونه باباحاجی گرفتیم و خیلی خوش گذشت همه اومدن و حسابی بزن و برقص داشتیم  خدارو شکر خیلی عالی بود.   ...
19 آبان 1393

عکس

ما که هیچوقت تو خونه نیستیم همش اینور اونور در حال مسافرت و خدارو شکر النا هم تو ماشین اذیت نمیکنی و بیشترشو خوابیدی البته ناگفته نماند که دست به همه چی میزنی و فلش هارو داغون کردی .بازم ما رفتیم شهربابک خونه خاله و اینبارم مثل همیشه خوش گذشت وقتی ناهار خوشمزه که بابایی درس کرده بودو تو حیاط خوردیم یه حوض اب بود که پرش کردیم و با وجود هوای کمی سرد شما با سامیار و ملیکا رفتین توش ابتنی و حسابی اب بازی کردی البته ناگفته نمونه که بابایی هم با اون قد وهیکلش به شماها اضافه شد و کلی باهاتون بازی کرد الته وقتی از حوض اومد بیرون تقریبا ابی تو حوض نبود           م اینم یه عکس از النا خانم وقتی رفته ...
19 آبان 1393

عقد دختر دایی پوران

النایی مامانی 21 شهریور عقد دختر دایی پوران دختر دایی فرهاد خدا بیامرز بود که من و تو با مامان بزرگ و بابابزرگ رفتیم کرمان و بقه هم اومدن چقد جای جای دایی فرهاد خالی بود که دخترشو تو لباس عروسی ببینه ایشالا مبارکش باشه و خوشبخت بشن. این اولین باری بود که بعد از تموم شدن درسم میرفتم کرمان .کرمان یکم عوض شده بود البنه خیلی کم عقد خیلی بهمون خوش گذشت و شب خوبی بود تو هم که همش بغل اینو اون بودی ولی دختر خوبی بودی ازت عکس گرفتم اما نمیشه اینجا بزارمش فدات بشم . فرداش که شد همگی باهم رفتیم حمام گنجعلی خانو بازارو جاهایی دیدنیش و بعدشم رفتیم باغ شاهزاده ماهان که هرچقدرم بری بازم قشنگه.برات کقش گرته بودمو کفشاتم از این بوق بوقیا. راستی بگم چکار کرد...
28 مهر 1393

عکس اب بازی

دخترگلم عسلکم کافیه شیر اب جایی باز باشه مگه میشه جلوتو بگیرم  هر جوری هست باید اب بازی کنی منم یروز شیر ابو باز کردم و تو هم حسابی اب بازی کردی و اخرش سردت شده بودو میلرزیدی ...
18 مهر 1393

عکس

وقتی که عید بود یعنی عید 93 و همگی رفته بودیم همدان بابایی از اونجا این کلاه و برای شما دخترم خرید اما النا خانم با گذاشتن کلاه و روسری سر کردن کاملا مخالفه و سریع درشون میاره ...
5 مهر 1393

عکس

این برای وقتی هست که النا خانم شیطونی میکنه و همه چیزو بهم میریزه و من هم چاره ای نمیبینم جز اینکه زندونیش کنم تو کارتون و اسباب بازی هاشو بریزم جلوش تا بازی کنه که البته این شرایطم زیاد طول نمیکشه ...
5 مهر 1393

عکس ماست خوردن

اینم یه عکس که النا خانم دارن ماست میخورن و الان جدیدا باید خودشون غذا بخورن اونم با قاشق چنگال چاقو در نهایت با دست که اگه دستاشم بگیرم با پاهاش   ...
9 شهريور 1393