هدیه ای از طرف خدا

مادرم روزت مبارک

مادرم تمام زندگیم درد میکند، دلم نوازش های مادرانه ات را میخواهد..... دغدغه ی روزمره ام بودن توست ! نفس کشیدنت... ایستادنت... خندیدنت.... مادرم تو باشی و خدا دنیا برایم بس است. امروز یعنی ٣١ فروردین ٩٣ روز مادر هستو این اولین سالی هست که نام مقدس مادر شامل منم میشه و از خدای بزرگ بابت این نعمتش ممنونم و حالا میفهمم مادر و مادری کردن یعنی چه و حالاس که قدر مادرمو بیشتر از همیشه میدونم و کاش میتونستم دنیارو به پاش بریزم و بابت همه ناسپاسیهام از او وخدام طلب بخشش کنم. مادرم کنارم نیستی ولی از همینجا دستو پاتو میبوسم و خدارو شکر میکنم که مادری مثل شما دارم امیدوارم منم بتونم برای النا مادر خوبی باشم. النای قشنگم تو هم بزرگ میشی و از...
1 ارديبهشت 1393

حرفای دلم

النای نازم دختر قشنگم چند روزیه که دلم خیلی گرفته وحتی خیلی کم حرف میزنم تمام بدنم بی حسه نمیدونم چمه کاش میتونستی باهام حرف بزنی امروز 24م اسفند 92 هست و تو امروز دقیقا 6 ماهت شده  عکسای 5 تا 6 ماهگیت تو دوربین ود که متاسفانه دزدیدنش اما تو گوشی من وبابا بازم عکس داری و کلی فیلمای بامزه. اگه خدا خواد میخوایم بریم کرج اخه دوم عقد دختر دایی سیما هست و ما زودتر میریم راستی مامانم دعا کن تا کمر بابایی خوب بشه اخه خیلی کمردرده
24 اسفند 1392

تقدیم به مامانی النا از طرف بابایییییییی

اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن. به دوستان و هم...
19 اسفند 1392

دخترم پاره ی تنم

دخترم دردانه ی زیبایم عزیز تر از جانم پاره ی تنم دوستت دارم ...  صدای دلنوازت را نگاههای معصومانه ات را شیطنت های کودکانه ات را اشک های بی کینه ات را دل پاک و مهربانت را    همه را دوست دارم می دانی... تو مژدگانی همه ی مهربانی های عالمی تو بهترین همدم و مونس و  با محبت ترین پرستار عالمی تو ارزنده ترین هدیه ی خدا بر روی زمینی و در یک کلام تو رحمت کاملی تو را با همه ی وجود دوست می دارم دخترم همیشه  خوب باش و خوب بمان ...
18 اسفند 1392

دخترم یکروز بزرگ میشود

دخترم یکروز بزرگ میشود    دخترم یکروز بدنیا می آید ومن کامل میشوم. دخترم دندان در می اورد راه میرود و"مامان" میگوید. میرود مهد وبرایم نقاشی میکشد.می رود مدرسه ومینویسد "مامان دوست دارم " دخترم یکروز دانشگاه میرود، یکروز لباس عروس میپوشد ویکروز مادر میشود. دخترم را دوست خواهم داشت به اندازه یک مادر، به خود قول داده ام تازمانی که زنده هستم نگذارم تنهابماند.یادش میدهم که دوست پیداکند،یادش میدهم بازی کند، بیرون برود، ،یادش میدهم برای خود عاشق پیداکند،یادش میدهم هم معشوق باشد هم عاشق. نمیگذارم تنهابماند ازادش میگذارم که هرزمان خواست ازدواج کند،یادش میدهم که روش زند...
18 اسفند 1392

روزهای اول زندگیت

النا جونم میخوام یه کوچولو از روزای اول زندگیت برات بنویسم که تا حالا مجال نوشتنش نبوده النا خانم شما 92/6/24 بین ساعت 12 تا 1 ظهر وقت اذان بود که تو بیمارستان کسری کرج به دنیا اومدی. توی اتاق عمل من خیلی ترسیده بودم  وتمام بدنم میلرزید و اشک از چشمام میومد و افت فشار داشتم اخه بیهوشم نکرده بودن. وقتی به دنیا اومدی تورو بهم نشون دادن تماما میپرسیدم سالمه،کلی اونجا ذوقتو زدن مخصوصا موها و مژه هات میگفتن چقد توپل و بامزه س خیلی خوشحال بودم و کلا استرس از سرم پرید و بعد تورو اوردن گذاشتن کنار صورتم گقد صورتت گرم بود و من بوست کردم و دکترا هم مشغول بخیه کردن چه حسی بود واقعا جالب و وصف نشدنی از خدا به خاطر لطفش تشکر کردم . وقتی اومدم تو ب...
4 اسفند 1392

از طرف بابای

دل نوشته شماره یک باباییییییییییییییی النا خانوم دختر بابای از وقتی که خدا بهمون گفت قرار تو را بهمون بده . خیر برکت با قدمت وارد زندگیمون کردی. بابای اونقدر برام آرامش بخشی، بطوری که هروقت نگاه به صورتت میندازم.خستگی از تنم بیرون میره.شاید باورت نشه عشقم به مامانی بیشتر و بیشتر میشه.دختر گلم یادت باشه مامانی خیلی برات زحمت کشیده . من که نمیتونم مثل اون این همه رنج و سختی را تحمل کنم. برا مامانی دعا کن. و قول بده همیشه قدردان زحماتش باشی. الی بابا..... برای بابایم دعا کن. امیدروام هر چه زودتر بابا گفتن را بشنوم. دوست دارم اول مامان بعدشم دخترمووووووو.   بقول عمو احسان هوووولا ...
3 دی 1392

بدون عنوان

النای نازم دختر قشنگم چقد دوست دارم و این دوست داشتن تو روزی هزار بار قلبمو از جاش میکنه.انقده بامزه شدی که نگو میخوام اون لپاتو گازش بگیرم. بیشتر موقع ها شبا دیر میخوابی و وقتی هم که میخوابی بابایی خروپف میکنه و تو همش بیدار میشی من دیگه اخراش سرگیجه میگیرم ولی هر بار که کر کر میکنی تا بیدار بشی سریع بیدار میشمو بغلت میکنمو بهت شیر میدم تا بخوابی با اینکه بعضی وقتا چشمام باز نمیشن اما اصلا ناراحت نمیشم و هربار با یه عشقی تو بغلم میگیرمت که خودم باورم نمیشه اخه قبلا خیلی رو خوابم حساس بودم  اما حالا برای تو چندین بار تاصبح بیدار میشم. النایم تورو خدا مامانیتو هیچوقت فراموش نکن و تنهاش نذار. دوست دارم ...
28 آذر 1392

بدون عنوان

محرم خیابان بزرگی است دلم میخواهد گم شوم در این خیابان هر سال و امسال در چنین شبهایی قلبم بدجوری اهنگ غم سر میدهد انگار یه وزنه سنگین به ان اویزان کرده اند....انگار هیچ جوری دلم ارام نمیگیرد....انگار قلبم های های گریه سر داده ...به یاد رباب می افتم و دخترم را در اغوش میگیرم و اشک از چشمانم جاری میشود...به یاد علی اصغر می افتم به یاد مظلومیت و معصمویتش و گلوی دخترم را میبوسم...به سقف خانه مان نگاه میکنم و به یاد چادرهای اتش گرفته اهل بیت امام حسین می افتم ....هر سال و امسال صدای ناله به گوشم میرسد و بی اختیار دستم به سینه ام زده میشود و امسال در کنار تو دخترم یا حسین میگویم.    ...
27 آبان 1392