النای کوچولوی من دختر نازم خیلی خوشحالم از اینکه همیشه کنارمی.عزیز دلم این ایام محرم من وتو به همراه مامان و بابا بزرگ و خاله اعظم اینا برای عذاداری میریم بیرون و من همش نگران این بودم که تو سرما نخوری و خدارو شکر حالت خوبه.با اینکه تو دو ماهت بود با هم به مراسم شیرخوارن به یاد علی اصغر رفتیم و لباسی رو که برات گرفته بودم تنت کردم.بابایی هم یه جلد شیر خریده و مثل هر سال برای مراسم روز تاسوعا و عاشورا دسته بندی انجام میده .مامانم وقتی به مظلومیت امام حسین و یارانش فکر میکنم و این که طفل 6 ماهشو چطور از دست داده جگرم میسوزه و حتی نمیتونم تصور کنم. وقتی به گلوی کوچولوت با اون پوست نازکش نگاه میکنم پیش خودم میگم چطور دلشون اومد تیر به گلوی علی ...