هدیه ای از طرف خدا

النا رفته دد

1393/2/12 21:30
173 بازدید
اشتراک گذاری

من  و النایی و بابایی همه یعنی اعظم خانم  و بچه هاشو دعوت کردیم که بریم بیرون  و رفتیم غربالبیز مهریز که خیلی گذشت. و بابایی همه کارارو کردو واقعا بهم خوش گذشت شما کوچولوی من که خوابت برد من و بابایی و همه رفتیم اطرافودیدیم و اب بازی کردیم  ولی وقتی بابایی میخواست از روی سنگ که روی جوی اب بود رد بشه سنگ شکستو خورد رو پاش و خیلی زخم شد و منم که بدون کفش دویدم سمتش پام رفت رو ذغال و سوخت اما هیچی نگفتم خدارو شکر پاش نشکست. بعدشم رفتیم یجایی یه تپه از ریگ که شما خانومی پاتو میکرد توش و کلی کیف میکردی 

 

پسندها (3)

نظرات (3)

نازنین
12 اردیبهشت 93 23:08
سلام... خوشحال میشیم اگه بهمون سر بزنید.[گل
مامان و بابای النا
پاسخ
سلام عزیزم اومدم و وبلاگتونو دیدم عکسای خیلی قشنگی گرفته بودی
مامانه ملیکا
16 اردیبهشت 93 17:14
سلام به مامان و بابایه النا و خوده النا جون خوبین ؟بعد از کلی گشتن تونستم ادرس وبلاگ النا جون رو پیدا کنم ماشالله چقدر بزرگ شده خدا حقظش کنه واسه تولد ملیکا حتما بیایید اگه با روز 28 اردیبهشت مشکل دارید بگید تا هر روز که واستون بهتره بزارم از دور دختر نازت رو می بوسم ملیکا و داداش ملیکا سلام می رسونن راستی تو اسم داداشی موندم چند تا اسم خوب پیشنهاد کن
مامان و بابای النا
پاسخ
سلام عزیزم قربونت برم اگه بتونی اخر این هفته بگیری یعنی پنجشنبه جمعه بگیری خیلی بهتر میشه بازم هروقت برات راحتره. میگما ملیکارومیشه ببوسی موندم داداششو چجوری ببوسیم
مامانه ملیکا
28 اردیبهشت 93 17:50
الی جون اولین هوادار وبلاگت شدم
مامان و بابای النا
پاسخ
سلام فدات فکر کنم اخریشم خودت باشی عزیزم ممنون