هدیه ای از طرف خدا

دخترم پاره ی تنم

دخترم دردانه ی زیبایم عزیز تر از جانم پاره ی تنم دوستت دارم ...  صدای دلنوازت را نگاههای معصومانه ات را شیطنت های کودکانه ات را اشک های بی کینه ات را دل پاک و مهربانت را    همه را دوست دارم می دانی... تو مژدگانی همه ی مهربانی های عالمی تو بهترین همدم و مونس و  با محبت ترین پرستار عالمی تو ارزنده ترین هدیه ی خدا بر روی زمینی و در یک کلام تو رحمت کاملی تو را با همه ی وجود دوست می دارم دخترم همیشه  خوب باش و خوب بمان ...
18 اسفند 1392

دخترم یکروز بزرگ میشود

دخترم یکروز بزرگ میشود    دخترم یکروز بدنیا می آید ومن کامل میشوم. دخترم دندان در می اورد راه میرود و"مامان" میگوید. میرود مهد وبرایم نقاشی میکشد.می رود مدرسه ومینویسد "مامان دوست دارم " دخترم یکروز دانشگاه میرود، یکروز لباس عروس میپوشد ویکروز مادر میشود. دخترم را دوست خواهم داشت به اندازه یک مادر، به خود قول داده ام تازمانی که زنده هستم نگذارم تنهابماند.یادش میدهم که دوست پیداکند،یادش میدهم بازی کند، بیرون برود، ،یادش میدهم برای خود عاشق پیداکند،یادش میدهم هم معشوق باشد هم عاشق. نمیگذارم تنهابماند ازادش میگذارم که هرزمان خواست ازدواج کند،یادش میدهم که روش زند...
18 اسفند 1392

بدون عنوان

دختر نازم خیلی خوابت سبکه و با هر صدایی سریع بیدار میشی مخصوصا وقتی لباستو عوض میکنم تا بریم بیرون اما یروز خیلی خوابت میومد و هر کار میکردیم تا بیدار بشی اصلا انگار نه انگار حتی وقتی مینشوندمتم خواب بودی اینم عکسش گلم   ...
17 اسفند 1392

روزهای اول زندگیت

النا جونم میخوام یه کوچولو از روزای اول زندگیت برات بنویسم که تا حالا مجال نوشتنش نبوده النا خانم شما 92/6/24 بین ساعت 12 تا 1 ظهر وقت اذان بود که تو بیمارستان کسری کرج به دنیا اومدی. توی اتاق عمل من خیلی ترسیده بودم  وتمام بدنم میلرزید و اشک از چشمام میومد و افت فشار داشتم اخه بیهوشم نکرده بودن. وقتی به دنیا اومدی تورو بهم نشون دادن تماما میپرسیدم سالمه،کلی اونجا ذوقتو زدن مخصوصا موها و مژه هات میگفتن چقد توپل و بامزه س خیلی خوشحال بودم و کلا استرس از سرم پرید و بعد تورو اوردن گذاشتن کنار صورتم گقد صورتت گرم بود و من بوست کردم و دکترا هم مشغول بخیه کردن چه حسی بود واقعا جالب و وصف نشدنی از خدا به خاطر لطفش تشکر کردم . وقتی اومدم تو ب...
4 اسفند 1392

علاقه به فوتبال

جگر مامان نمیدونم چرا انقد به فوتبال علاقه داری و قشنگ همشو نگاه میکنی مخصوصا بازی استقلال و پرسپولیس فک کنم از بابت به بابایی رفتی .وای خدای من 2 تا شدید. اینم عکسی که در حال نگاه کردن بازی بودی و بازم مساوی شدن اگه میدونستن تو بازیشونو نگاه میکنی حتما گل میزدن ...
29 بهمن 1392

واکسن 4 ماهگی

النا خانم گلم واکسن 4 مهگیتم زذی دخترم اما این دفعه چنان گریه ای کردی که نگو دلم داشت از جاش کنده میشد کی بشه این واکسن ها تموم بشن تا تو درد نکشی. اینم اشکای النا خانم بعد از واکسن ...
29 بهمن 1392

برگشت از مسافرت

بعد از حدود یکماه من و النا خانم برگشتیم خونه خودمون تو این مدت هوا نسبتا خوب بود و به ما خوش گذشت هرچند جای بابایی خالی بود من برای کارای پاین نامه مجبور شدم تو نازگلمو چندبار پیش ننه بذارم و برم و دوبارم تورو بردم موسسه که همه کلی ذوقتو زدن.الان 4 ماهو 25 روزته و هر روز بامزه تر میشی کرج که بودیم باباحاجی باهات بازی میکرد و تو هم داد میزدی به حدی که دیگه صدا به صدا نمیرسید یه کوچولو مریض شدی و من تنهایی بردمت دکتر و حالا شکر خدا بهتری.
19 بهمن 1392