هدیه ای از طرف خدا

بدون عنوان

مامان جونم هر وقت که میبردمت حموم بعد حمومت قنداقت میکردم تا راحت بخوابی. تو انگار بیهوشت کردن یه چند ساعتی میخوابی.تو این عکس هدیه خاله اعظم هم بالای سرته که برات یه گوشواره خوشگل اورده بود                                                                                                                                   &...
25 آذر 1392

واکسن 2 ماهگی

نازگلم واکسن دو ماهگیتو زدی من خیلی استرس داشتم و میترسیدم از اینکه تب کنی و درد داشته باش و گریه کنی اما خدارو شکر خیلی خوب بودی حتی کوچکترین اذیتی هم نشدی به محض اینکه واکسنتو زدن روغن گوسفند زدم جای واکسنت اخه درد و اروم میکنه و وقتی هم اوردمت خونه سریع کمپرس اب یخ برای چند ساعتی رو پات گذاشتمو شربتتو سر ساعت دادم و حتی قبل از واکسنت شربت بهت دادم. فقط چون مجبور بودم تنها برم برام سخت بود اخه بابایی سرکار بودشو برام خیلی دردناک بود که پاهاتو بگیرم اما چاره ای نیست مامانم به هر حال من اینجا کسیو ندارم و باید خودم کارامو انجام بدم
18 آذر 1392

کارای النایی تو 2 ماه و نیمگیش

دختر نازم خیلی بامزه شدی تازگی ها دستاتو میاری جلو صورتت و باهاشون بازی میکنی اغون میگی البته بیشتر اخون میگی دائما داری دستو پا میزنی گاهی دستاتو میذاری تو دهنو شروع میکنی به خوردن و کلی  اداهای بامزه در میاری که کلی ذوقشونو میزنم وقتی بهم نگاه میکنی و میخندی هیچ غمی تو دلم نمیمونه خلاصه بهت بگم بدجوری عاشقتم و احساس میکنم بیشتر از هر چیزی تو دنیا دوست دارم وقتی شربت یا چیزی که دوست نداریو بهت میدم تف میکنیشون بیرون .انقد مشتتو محکم میگیری که به زور بازش میکنم فک کنم در اینده پولاتو خوب جمع کنی همش تلاش داری که از جات بلند شی تا دستاتو میگیریم خودتو میاری بالا که از یه بچه دو ماهه بعیده تقریبا دو ماهو نیمت بود که چرخیدی که من عکستو گر...
18 آذر 1392

سوراخ کردن گوش النا

النای عزیزم دختر نازم روز به روز شیرین تر میشی و دوست داشتنی تر از تو به خاطر بودنت در کنارم و از خدا به خاطر دادن هدیه ای مثل تو واقعا ممنونم .پاره ی تنم دیشب گوشاتو سوراخ کردیم یعنی در سن 2 ماه و 17 روز و 10 ساعتگیت برای اولین بار بود که اینطور جیغ میزدی منم گوشمو سوراخ کردم تا درد تورو بهتر بفهمم و بدونم برات چکار کنم .من و بابات برات کلی اشک ریختیم اخه تو خیلی مظلومی و خیلی دختر خوبی هستی و اصلا مامانیتو اذیت نمیکنی تا چند دقیقه ای هی دردت میگرفت و گریه میکردی جگرم اتیش میگرفت.ولی عوضش یه گوشواره قرمز کوچولو زد تو گوشت که مثل خودت قشنگن
18 آذر 1392

همسرم ابوالفضل تولدت مبارک

زندگیت سرشار از خوشبختی و هوای تازه  روز زمینی شدنت مبارک گلم همسرم ابوالفضلم تولدت مبارک از خدای مهربون ممنونم که چنین روزی رو افرید و از همه مهم تر اینکه در این روز یعنی 18 ابان 62 تورو به این دنیا دعوت کرد تا نیمه ی دیگر من باشی و من با وجودت به ارامش برسم. از تو نفسم ممنونم به خاطر بودنت .  شب تولدت رسید و تو هنوز سر کار بودی مامان و بابام عصر رسیدن خونمون و من دختر خاله هامم دعوت کردم.و با وجود النا کوچولو کیک سفارش دادم و کادو خریدم و غذا درست کردمو...تا بتونم قدری خوشحالت کنم و خستگیه کار از تنت در بیاد .امیدوارم.  تبریک از طرف النایی: بابایی ابوالفضل تولدت مبارک ایشالا زودی بزرگ بشم و بتونم برات ک...
27 آبان 1392

بدون عنوان

نور دیده ام دخترم النایم تولدت مبارک  النای مامانی وقتی بدنیا اومدی: قدت :47سانتیمتر وزنت :  3340 گرم دور سرت : 34 سانت   بعد از یک ماه قدت :50 وزنت : 4100   بعد دو ماه قدت :61 وزنت :5100 ...
27 آبان 1392

النا روز پنجم محرم در مراسم علی اصغر

النای کوچولوی من دختر نازم خیلی خوشحالم از اینکه همیشه کنارمی.عزیز دلم این ایام محرم من وتو به همراه مامان و بابا بزرگ و خاله اعظم اینا برای عذاداری میریم بیرون و من همش نگران این بودم که تو سرما نخوری و خدارو شکر حالت خوبه.با اینکه تو دو ماهت بود با هم به مراسم شیرخوارن به یاد علی اصغر رفتیم و لباسی رو که برات گرفته بودم تنت کردم.بابایی هم یه جلد شیر خریده و مثل هر سال برای مراسم روز تاسوعا و عاشورا دسته بندی انجام میده .مامانم وقتی به مظلومیت امام حسین و یارانش فکر میکنم و این که طفل 6 ماهشو چطور از دست داده جگرم میسوزه و حتی نمیتونم تصور کنم. وقتی به گلوی کوچولوت با اون پوست نازکش نگاه میکنم پیش خودم میگم چطور دلشون اومد تیر به گلوی علی ...
27 آبان 1392

بدون عنوان

محرم خیابان بزرگی است دلم میخواهد گم شوم در این خیابان هر سال و امسال در چنین شبهایی قلبم بدجوری اهنگ غم سر میدهد انگار یه وزنه سنگین به ان اویزان کرده اند....انگار هیچ جوری دلم ارام نمیگیرد....انگار قلبم های های گریه سر داده ...به یاد رباب می افتم و دخترم را در اغوش میگیرم و اشک از چشمانم جاری میشود...به یاد علی اصغر می افتم به یاد مظلومیت و معصمویتش و گلوی دخترم را میبوسم...به سقف خانه مان نگاه میکنم و به یاد چادرهای اتش گرفته اهل بیت امام حسین می افتم ....هر سال و امسال صدای ناله به گوشم میرسد و بی اختیار دستم به سینه ام زده میشود و امسال در کنار تو دخترم یا حسین میگویم.    ...
27 آبان 1392