شیطنت های قند عسل
النا جونم دختر نازم خیلی شیطون شدی و به عبارتی غیرقابل کنترل من و بابایی همش باید دنبالت اینور و اونور بریم مخصوصا از وقتی یاد گرفتی چاردستوپا بری . هنوز هیچی نشده یه فنجون شکوندی با یه مجسمه . خدا نکنه که خودتو به گلدونای کنار خونه برسونی بیچاره ها تا میان جون بگیرن خانوم خانوما از راه میرسی و از خاکش گرفته تا شاخ و برگاش همه رو نابود میکنی بعدشم که میخوای بخوریشون .خلاصه مامان جونم مثل جارو برقی شدی و کوچکترین چیزی تو خونه پیدا کنی سریع میکنی تو دهنت و بزور باید در بیارم. دستتو به هر چیزی میگیری و بلند میشی والان یاد گرفتی دیگه خودتو ول نمیکنی تا بخوری زمین و اروم میشینی راستشو بخوای خیلی زودتر از سنت داری این کارارو میکنی ...
نویسنده :
مامان و بابای النا
13:09